۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

چیز برگـــر و عشق بی شائبـــه

داشتم به ساندویچ سق میزدم که یه آقایی وارد ساندویچ فروشی شد .
جلوی پیشخوان اومد و گفت : آقا یک چیز برگر لطفــا ، میبرم.
چند لحظه بعد من که مشغول کشتی با نون بیات ساندویچم بودم شنیدم که همون آقا میگه :
لطفا پنیر پیتزا روش نریزید .
خیار شور هم همینطور.
فروشنده یک نگاهی بهش انداخت ، بعد گفت چشم و یکی دو دقیقه بعد ساندویچ چیز برگر آقا رو آماده کرد و بهش داد.
.
------
گفت تو رو دوست دارم
هیچ نگفتی تو هم منو میخوای یا نه ؟
گفت تو دور از منی
هیچ نگفتی منهم از تودورم
گفت من نمیخوام از ندیدنت دلتنگ بشم
هیچ نگفتی آیا من دلتنگ تو نمیشم ؟
گفت نمیخوام ببینمت
هیچ نگفتی تو میخوای منو ببینی ؟
گفت تو موندنی هستی و من رفتنی
هیچ نگفتی میتونم پیش تو بمونم ؟
گفت دیگه بهم زنگ نزن
هیچ نگفتی میتونم بهت زنگ بزنم ؟
بعضی وقتــا بعضی از ما آدمها بقول "انا مونو " درد جاودانگی بدجوری یقه مونو میگیره و آرزوها و برنامه هایی واسه ی آینده میریزیم که منجر میشه "حـــال " رو از دست بدیم .
اون چیز برگــری بود بدون پنیر پیتزا
اینم عشقی بدون بعضی چیــزا

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی